بانوی اردیبهشت

دستنوشته هایِ یک گیاهپزشکِ عاشقِ مداد و نوشتن

بانوی اردیبهشت

دستنوشته هایِ یک گیاهپزشکِ عاشقِ مداد و نوشتن

بانوی اردیبهشت

به نام او که مرا در *اردیبهشت* شروع کرد ...
روحِ من سالهاست که در اون کوچۀ باریک، توی اون خونۀ قدیمی، کنارِ بوته هایِ یاسِ امین الدولۀ آقابزرگ در گوشۀ سمتِ راستِ حیاط جا مونده...




پیوندهای روزانه

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است


حکمت غریبی است میان سقا و آب... تو این شب بارونی ولادت آقا ابوالفضل(ع) یاد سفر دو سه سال پیشم به کربلا افتادم و اون شب آخری که برای وداع تصمیم گرفتم تا صبح حرم حضرت بمونم... بعد از خداحافظی و دل نکندن از حرم امام حسین (ع) راهی حرم حضرت عباس (ع) شدم. در بدو ورودم به حرم یک دفعه بطری آبی که به عنوان تبرک از داخل صحن امام حسین (ع) برداشته بودم توی کیفم باز شد و مهر و جانماز و کتاب شرح شمع و مفتاحیم رو کاملا خیس کرد! بطری  رو سریع از کیفم خارج کردم، ولی نگاهم به باقی مونده آب داخل اون خشک شد و دلم هری ریخت!  بد فرمی شرمنده شده بودم،  با خودم گفتم خیلی بی چشم و رویی که اومدی تو حرم حضرت عباس و با خودت آب آوردی! 
 
پی نوشت : حیفم اومد به مناسبت امشب عکس کاشی حرم آقا رو براتون نذارم و یه کتاب خوب هم به عنوان عیدی معرفی نکنم.
به حرمت سقا و علمدار  و مدافع حرم امام حسین (ع) دعا برای پیروزی و سلامتی مدافعان حرم و ظهور منتقم خون اباعبداله رو فراموش نکنیم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۳:۱۰
نعیمه شکوهی

اثری رمانتیک و پر از شور و حماسه از دوست هنرمندم بانو مریم مقانی



مریم مقانی از داستان‌نویسان جوان کشور رمانی با عنوان «چشمی که بستم چشمی که بگشود» درباره آزادسازی قدس شریف نوشته است که در سال 2035 روایت میشود. 
در این داستان افرادی از ملیت‌های مختلف که عضو جنبش آزادی بخش قدس شده‌اند برای نجات مسجدالاقصی به تل‌آویو میروند و این کار را به صورت جاسوسی و نفوذ به رده‌های بالای امنیتی اسرائیل انجام میدهند. قهرمانان داستان پس از یک سری اتفاقات موفق به نجات مسجدالاقصی میشوند. 

مریم مقانی نویسنده رمان «چشمی که بستم چشمی که بگشود» بخش‌هایی از این رمان را به مناسبت روز قدس به صورت اختصاصی در اختیار خبرگزاری فارس قرار داده که از نظر میگذرد:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۰۴
نعیمه شکوهی


به یاد اون روزایی که بابا، من و مامان رو می برد خونه پدر بزرگ و مدت زمانی نه شاید طولانی باهامون خلوت می کرد و  بعدش خداحافظی می کرد و راهی جبهه می شد و  مامان می موند با یه دنیا بهانه ها و دلتنگی های من و خروارها دلواپسی و چشم انتظاری...
 
شاید برای ما دهه شصتی هایی که در دوران هشت سال دفاع مقدس متولد شدیم و پدرامون رزمنده بودن، درک حال و روز الان خانواده های صبور مدافعان حرم کمی آسون تر باشه... … .
 

پ ن: همه می دونن که دخترا چقدر بابایی اند....
 

یادآوری: به یاد همه دلیرمردان و پدرهای رزمنده و جانباز و شهید اون دوران و  با احترام به  بزرگ مردان و پدران مدافع حرم امروز (علی الخصوص از نوع آسمونیشون)،  که غیرت و شجاعت رو از مولای خودشون علی (ع) الگو گرفتند...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۱۷
نعیمه شکوهی